گل نرگس!به سر کوچه باران زده دلتنگی منتظر می مانم تا بیایی به برم دلدارم.........................................
عید بز رگ مبعث مبارک باد
دلتای دلم پر از ملال است
ازبس که به زیر رادیکال است
مبنای وجودم پراحساس
اینک که سرم پراز خیال است
مجموعه بی نهایت من
تفریق کدورت وزوال است
این جذر حضور تابع تو!
تقسیم محبت وکمال است
تفسیر جدایی زیاران
مصداق بلند این ملال است
هر فکرت واندیشه برتر
محبوب خدای متعال است...
هو المحبوب
آرامش یعنی عشق را در فراسوی خویش دیدن....راستی اگر نتوانیم زندگی را برای یکدیگر بهتر از آنچه برای خود می خواهیم بخواهیم،برای چه آفریده شده ایم؟
امروز 2واژه توجهم را به خود جلب کرد ، سمپاتی و امپاتی
سمپاتی:همدلی وهمدردی کردن با دیگران است...اینکه مردم را دوست بداری ،درکشان کنی وبه آنها عشق بورزی،زیبا تر این بود که عشق ورزیدن یکی از عجایب هفتگانه روح آدمی است وما هیچگاه نمی توانیم به کسی خدمت کنیم مگر آنکه ابتدا به خودمان خدمت کرده باشیم......معنی این کلمه برایم بسیار دوست داشتنی ولذت بخش بود........
امپاتی:همفکر بودن با دیگران ونگاه کردن به مسا له ای از دریچه چشم آنان است،امپاتی عشق به کسانی است که حتی از ما متنفرند....امپاتی یعنی آنقدر در روحت احساس عظمت کنی که اگر کسی را دیدی یا شنیدی که خسته می شود در پاهای خود احساس درد واقعی کنی....
من در عمق این کلمات گاه می اندیشم که :3چیز در زندگی بشر اهمیت دارد:مهربانی،مهربانی ومهربانی وآرامش نیز در مهر ورزی ومهربانی است،در همدردی وهمدلی!
اما آیا مدعی عشق می تواند ببخشد وحتی دشمن خویش را نیز دوست بدارد وآنگونه که مولای متقیان حضرت علی (ع) می فرمایند:می توان گذاشت وگذشت....
وقتی جز عشق هیچ چیز برایمان باقی نمانده باشد،برای نخستین بار آگاه می شویم که فقط عشق کافیست آنهم از نوع بخشش ....وآرامش در بخشش است ومهربانی..............
در گذر از جاده زندگی آموختم:که انسان بودن وجاوید ماندن هرکس به اندازه قلب اوست وهر چه دیگران را بیشتر دوست داشته باشی انعطاف بیشتری خواهی داشت... آموختم:تلاش در جهت تلافی وتسویه حساب عشق را در وجود انسان می کشد واگر عشق کشته شود زندگی تیره می شودوروح بیشتر رنجیده خاطر.... آموختم:هیچ انسانی کامل نیست مگر آنکه عاشق او باشی... آموختم :اگر به هیچ طریقی نمی توانم به کسی کمک کنم برای او دعا کنم... وباز آموختم:زیر ظاهر سرسخت هر انسانی فردی نهفته است که خواهان تمجید،دوست داشتن ودوست داشته شدن است....وگاهی همه آن چیزی که انسان نیاز دارد فقط قلبی است برای درک شدن ! وما برای ماندن آمده ایم،ماندن برای همیشه....پس :زنده باد آفتاب که در روشنی بخشیدن بخل نمی ورزد!
ظلمت امشب گویا خفقان می گیرد،پشت شب می لرزد...روشنایی عظمت یافته است....کوه با آنهمه سنگینی وبازوی ستبر دارد از ناحیه پیشانی زیر سرنیزه خورشید زهم می پاشد....
میلاد مولا علی علیه السلام مبارک باد
مرا زندگی مثل شبهای مهتاب شد
گذر کردن از مرز عادت مرا عادتی ناب شد
چه گویم فرو مانده ام از تمام توان شکفتن
تمام سرودن برایم چو رؤیای در خواب شد!
شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟
نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟
از ازل ایل وتبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته این ایل وتبارم چه کنم؟
من کزین فاصله غارت شده چشم توام
چون به دیدار تو افتد سروکارم چه کنم!
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟!
شادروان استاد سید حسن حسینی که از شعرای عاشق اهل بیت بود معتقد بود که کتاب گنجشک وجبرییل وی شفیع او در آخرت خواهد بود و وصیت کرد که این کتاب را با وی دفن کنند!
او همواره به ایل وتبار عاشق خود مباهات می کرد.وی در سال 1335 متولد ودر سال 1383 (خاموشی مطلق به فریادش رسید) روحش شاد!