،، ازازدحام اینهمه دیوار خسته ام،،....از استتار اینهمه اسرار خسته ام....ازبس تمام تمام روزها را شمرده ام....از اضطراب لحظه دیدار خسته ام....من نا صبور نبودم در خستگی عشق....از اینهمه صبوری بسیار خسته ام....دیگر نمی توانم بیابم کناره را....از اقتصار قلمم انگار خسته ام....گفتی بگو واعتراف کن چگونه ای؟؟....بگذار اعتراف کنم که از اصرار خسته ام....بگذار اعتراف کنم که بسی دوست دارمت!....کافی ست نمی توانم!ازاقرار خسته ام....دیگر نمی توانم بنالم وگریان شوم چرا؟....از اقتدار وغرور به اجبار خسته ام....منکر نمی توان شدن عشق دو باره را!.....منکرنمی شوم ازانکارخسته ام....آتش گرفتم از غم زیبای اندرون....از عشوه های پیا پی دلدار خسته ام....گفته است بیا به سر کوی دلبران....گویی نمی توانم واینبار خسته ام!!
برگ خاطره(آتش)