نمی دانم خوب یابد!!هرگز اهل گزارش کار جهت تمجید به رییس بالاتر نیستم وبارها نیز مواخذه شده ام.........
راستی این یعنی عدم انگیزه؟!
چندی پیش بزرگواری به عدم داشتن انگیزه متهمم کرد- راستش ذهنم مشغول شد اما ابدا به احساس عاشقانه ای که نسبت به
انسان ها دارم شک نکردم واین حس حاصل لطف بیکران خداوند و عمری تلمذ در محضر اساتید عاشقی بوده که از محضرشان بهره های
بسیار برده ام.......
از آن روز به بعد بیشتر به بررسی نتایج این عشق در حوزه کاری خود پرداختم تابتوانم نقاط ضعف و قوت نقش دل را مدیریت شناسایی
کنم................مطلبی از استاد مجتبی کاشانی به دستم رسید که نه تنها پاسخ سوالات ذهنم را دریافت کردم بلکه از شوق این
لطف خدادادی بسیارعمیق گریستم!تلاش می کنم برخی از این مطالب رابه اختصار بیان کنم:
در سال 1365 که در کارخانه تولیدسیلندر گاز خانگی در مشهدکه مدتی مدیریت آن را به عهده داشتم روزی کارگر جوانی از واحد
جوشکاری نزد من آمد وچند شعر مرا خواست.با تعجب ازسرپرست او پرسیدم:محمود اسدی از کجا می داند من اهل شعرم؟!
گفت او خودش اهل دوتار است اما متاسفانه چندی پیش بند اول انگشتان دست چپ او زیر قیچی رفت وبعد از آن چون دیگر نتوانست
با آن انگشت ها دوتار بنوازد از شدت ناراحتی دوتارش را شکست وآن را سوزاند...........
چندی بعد بند انگشتش رشد کرد وترمیم شد*او اکنون می تواند دوتار بنوازد ولی دوتار ندارد!!!!!!
چند روز بعد محمود را خواستم چند شعر به او دادم ومتوجه شدم او به خاطر مشکلات اقتصادی نمی تواند دوتار بخرد....
محمود برایم شرح داد به خاطر عشق به این ساز آن را نزد استاد یگانه در قوچان سینه به سینه آموخته است*
من که مدت هادلم می خواست دوتاری داشته باشم از محمود کمک خواستم وبه اوگفتم بدون اینکه کسی بفهمد یک روز جمعه باهم
برای اینکار به قوچان برویم.اوپذیرفت ودر آن جمعه خاطره انگیز من یک دوتار برای خودم تهیه کردم ودوتاری هم به رسم هدیه برای محمود!!
هفته بعد سرپرست محمود که از این ماجرا بی خبر بود پیش من آمد وگفت:اتفاق عجیبی افتاده است وگروه جوشکاری محمود رکورد
تولید راشکسته است ومن روز بعد محمود را خصوصی خواستم واز این کار او احساس نارضایتی کردم و گفتم:من سفر قوچان وهدیه
دوتار را برای افزایش تولید نکردم!! وتنها برای دلم کردم!!! واو نیز در پاسخ گفت:مگر ما کارگرها دل نداریم*من هم این کار را برای دلم می کنم...