عشق بازی به همین آسانیست،که گلی با چشمی، بلبلی با گوشی، رنگ زیبای خزان با روحی، نیش زنبور عسل بانوشی
کار همواره باران با دشت، برف با قله کوه، رود با ریشه بید، باد با شاخه و برگ، ابر عابر با ماه، چشمهای با آهو ،برکهای با مهتاب، و
نسیمی با زلف، دو کبوتر با هم، و شب و روز و طبیعت با ما.......
عشقبازی به همین آسانیست،شاعری با کلماتی شیرین، دست آرام و نوازش بخش بر روی سری، پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی، و دل آرام و تسلا و مسیحای کسی یا جمعی ، عشقبازی به همین آسانیست... که دلی را
بخری، بفروشی مهری، شادمانی را حراج کنی، رنجها را تخفیف دهی، مهربانی را ارزانی عالم بکنی،و بپیچی همه را لای حریر
احساس گره عشق به آنها بزنی ،مشتریهایت را با خود ببری تا لبخند....
عشقبازی به همین آسانیست،هرکه با پیشسلامی در اول صبح هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری هرکه باخواندن شعری کوتاه با
لحن خوشی، نمک خنده بر چهره در لحظه کار،عرضه سالم کالایی ارزان به همه، لقمه نان گوارایی از راه حلال و خداحافظی شادی
در آخر روز، و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا، در رکوعی و سجودی با نیت شکر
عشق بازی به همین آسانیست...
(مجتبی کاشانی).....