دلم تنگ تنگ است از غربت بی نهایت..........
علفزار احساس نا آشنا با سکوت عداوت.......
نمردست آیا صداقت؟!
نمی دانم این عادت زرد بودن همان روح موهوم تنهایی بی کران است؟!.......
دراین غربت سرد پاییز:چه زیبا وغمگین نی ام می نوازد........:
بیا عشق را همره حس بودن نماییم.......بیا اشک ریزیم در غربت بی نهایت..........
دلم تنگ تنگ است/دلم تنگ رنگ صداقت/دلم گریه کردست از غربت بی نهایت!!!!!!!!!!!!!!!!!
باز غریبانه دلتنگم......بازدلم می خواهد پرواز کنم وبرم سمت آسمون!
دلم می خواد پرنده باشم وهرجا که دلم خواست برم..........
عجیبه چرا !!!!!!!
چرا هیچی توی این دنیا نمی تونه به قلب خسته من التیام بده! خدایا کمکم کن / !!!!!
خطوط را رها می کنم واز میان شکل ها فقط به پهنه های حسی مساحت می اندیشم...
ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم....
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است!!!!
مرا زندگی مثل شبهای مهتاب شد
گذر کردن از مرز عادت مرا عادتی ناب شد
چه گویم فرو مانده ام از تمام توان شکفتن
تمام سرودن برایم چو رؤیای در خواب شد!
قفس دلبستگی ها پر وبالمو شکسته
بغض سنگین سرودن همه گلومو بسته
پر پرواز ندارم دل خود باز کنم من!
عمریه بغض دلم را می ذارم رو اشک خسته.........
مهر دیباچه زندگیست وتمرین بردباری....
عصای خاطره را به دست می گیرم وبا پرستویی مهاجر سفر می کنم،در این اندیشه ام که دلتنگیم را به پرستو بسپارم تا به دیار دیگری ببرد ؟؟
نه فقط با پرستو به پرواز در می آیم وعصای خاطره بر بال وپر خیالم سنگینی می کند،پرستو نگاهم می کند ومن با ولع نگاهش را می بلعم،پروازش اوج می گیرد ومن با کوه خاطراتم عقب می مانم!
کبوتر دلتنگی بر سینه ام می کوبد ....بیدار می شوم!
باز عصایم را به دست می گیرم تا سفر کنم اما افسوس کوله بار دلتنگی امانم نمی دهد وگریستن تنها همراهی است که دردهایم را درک می کند!!!
خداوندا !
وجودم را از عشق بنا کردی بی آنکه بدانم..... (من اسیر غم چشمان کبوتر بودم بام چشمان تو پروازم داد)
پروازم دادی با پر های بندگان دیگرت....
آرامش عطا یم کردی بی آنکه خود تلاش کنم....
من بی تو هیچم وبه اندازه پایان غم آغازت امید به آمرزش خطا هایم که عفوم کنی که عمری شروع لحظه های بی پایان تنهاییم بودی....
می دانم رهایم نمی کنی ومی دانی غم تنهایی در لحظه های بی کسی برایم سخت تنگ ودلتنگیم از غم ماندن در دنیای خاکی است.....امید به استجابت دعا !!!
در این ماه پر فیض ورحمت رمضان از همه دوستان التماس دعا دارم
امروز هوا زخمی است ومن دلتنگ.....مولای من درد این زخم جانکاه نفسم را بریده است ،امروز به یادگار دردی را می نگارم تا شاید نگاهم کنی اما(تاوان دل سپردن اگر زنده مردن است......خوشبخت کسی که زودتر از این جهان گذشت)
آیا هرگز آفتاب بی مضایقه خواهد تابید؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
الهم عجل لولیک الفرج
باز آمدم به سویت با بالهای زخمی
اشکی به چهره اما باهای های زخمی
می خوانم از فراقت،از حس اشتیاقت
آیا شنیده یوسف با این صدای زخمی؟
بنشین به دیدگانم،محبوب مهربانم
هرچند می نشینی بر قابهای زخمی!
خواهم به سویت آیم اما نمی توانم
زنجیر گشته عشقت بر دست وپای زخمی
گاهی تو را سرایم،گه غرق موج دریا
دردی ز عشق دارم،با آه های زخمی
آیا که می توانم آسان غزل سرایم؟
در وصف روشنایی با این هجای زخمی!؟
دیریست زخم هجرت آتش زده به جانم
کاش آسمان ببارد در این هوای زخمی!
دلتای دلم پر از ملال است
ازبس که به زیر رادیکال است
مبنای وجودم پراحساس
اینک که سرم پراز خیال است
مجموعه بی نهایت من
تفریق کدورت وزوال است
این جذر حضور تابع تو!
تقسیم محبت وکمال است
تفسیر جدایی زیاران
مصداق بلند این ملال است
هر فکرت واندیشه برتر
محبوب خدای متعال است...
مرا زندگی مثل شبهای مهتاب شد
گذر کردن از مرز عادت مرا عادتی ناب شد
چه گویم فرو مانده ام از تمام توان شکفتن
تمام سرودن برایم چو رؤیای در خواب شد!
،، ازازدحام اینهمه دیوار خسته ام،،....از استتار اینهمه اسرار خسته ام....ازبس تمام تمام روزها را شمرده ام....از اضطراب لحظه دیدار خسته ام....من نا صبور نبودم در خستگی عشق....از اینهمه صبوری بسیار خسته ام....دیگر نمی توانم بیابم کناره را....از اقتصار قلمم انگار خسته ام....گفتی بگو واعتراف کن چگونه ای؟؟....بگذار اعتراف کنم که از اصرار خسته ام....بگذار اعتراف کنم که بسی دوست دارمت!....کافی ست نمی توانم!ازاقرار خسته ام....دیگر نمی توانم بنالم وگریان شوم چرا؟....از اقتدار وغرور به اجبار خسته ام....منکر نمی توان شدن عشق دو باره را!.....منکرنمی شوم ازانکارخسته ام....آتش گرفتم از غم زیبای اندرون....از عشوه های پیا پی دلدار خسته ام....گفته است بیا به سر کوی دلبران....گویی نمی توانم واینبار خسته ام!!
برگ خاطره(آتش)