شکیبایی رسیدن به جاده ابدیت است وابدیت یعنی شکیبایی...چشم اندازی به وسعت جهانیان....ابدیت یعنی راه وراه یعنی از ازل به ابد ...یعنی منشا عشق....محور عالم عشق است......
وعاشقی بهترین تمرین شکیبایی......وقتی عاشق باشی همه به قلب خونینت وبه زبان سرخت قسم یاد می کنند.....وقتی عاشق باشی سکوتت فریاد می زندودیگر نیازی به قیل وقال نیست....وزینب اسطوره عشق ورزیدن وشکیبایی ست!!زینب کشتی رهایی ست که عشق او شکیبایی آفرید وشکیبا یی اش فریادی که رسالت جاودانه عشق را بر دوش گرفت وبه فریاد زدن معنی داد،زینب یعنی روشنایی همو که آفتاب در پیشانیش گم شد!!!زینب یعنی:صفای نگاه،متانت رفتار،شادی بی دغدغه وچهره ای سرشار از یقین!!!رفتنش یعنی جاودانه ماندن،زیرا: هرکس آنگونه می میردکه زندگی می کند!!!!با علی فصلی به دل وا کرده ایم
عین را با عشق معنا کرده ایم
معنی تهلیل شد تفسیر حرف دومین
یا علی را بهترین تعریف دنیا کرده ایم....
برای پدرم که از غرورش ،صلابت..ازنگاهش،عشق واز کلامش،مردم داری آموختم..........سوز را برای چشمان عاشق تو معنا کرده اندو برای نگا ههای مهربانت که نجابت در آن موج می زند......آفتاب امتداد نگاه توست .... و من حضور عشق را در نگاه خسته ات سروده ام .....مهر بی کرانه را در خطوط صورت شکسته ات سروده ام و تو،بهار بی کرانه ای.....تو بهار بی کرانه منی..........من صدای لحظه های عشق را از نگاه های خسته تو چیده ام وتو،سرود دلپذیر عشق را از حکایت همیشه خدا سروده ای..........پدرم!باران به عشق تو می بارد،آفتاب به یاد تو می تابد ومن،به عشق نگاه تو می خندم،می گریم،حرف میزنم وعشق می ورزم که در گذر از جاده پر پیچ وخم زندگی ارزشمندترین سرمایه وجودم عشق ورزیدن را از تو آموختم...........سایه ات تا ابد بر سرم جاودانه!!!.....
گر چه چشمان من از عشق حکایت دارد.....غم پنهانیم از هجر شکایت دارد.....گوشه چشم من از هجرغمی دلگیر است.....چشم مخمور تو با شعر شباهت دارد.....من که بیمارتوام،گاه نگاهم می کن.....دل دیوانه من قصدعبادت دارد.....معبدعشق تمنای غزل می کندم.....قلم از راز دلم قصدشهادت دارد.....من که تصویر تو رادر غم خود می بینم.....باورم کن که دلم با توعنایت دارد.....قسمت چشم من از راز نگاهت چه بود؟.....نگهم کن که دلم با نگهی از توقناعت دارد.....سرنی از دل محزون من آهنگ کند.....بغض من،گریه من از توچه حاجت دارد؟؟!.....من غروری به دلم راه ندادم،زیرا:.....دل من با گنه عشق ارادت دارد!!.....ای که عمریست دلم راگرهی باغم توست.....دل غمگین من آهنگ زیارت دارد.....معبدوقبله من،دل به فدای رخ تو.....شمع پنهان دلم با نگه چشم تو عادت دارد.....چشم من راز غم وعشق درونم گوید....."دیده درگفتن احساس صداقت دارد".....آتشم ،آتش سوزان شده ام در غم تو.....سوختن درغم تو بس که کرامت دارد!!
برگ خاطره(آتش)
بازهم یک بار دیگرخسته ام در به روی گفتگو هم بسته ام
باغمت دلبسته غم می شوم من که از دلبستگی هم رسته ام
من قسم خوردم به دردی کز غمت دل ز غم های دگر بگسسته ام
آتشی گشتی درون سینه ام دردها با این دل بشکسته ام
باز من مجنون این صحرا شدم با تو من ره توشه رابربسته ام
باز هم آتش زدی بر جان من روبرویت ناگهان بنشسته ام
گر چه می سوزاندم سودای تو ،، لیک بر این سوختن دل بسته ام،،
برگ خاطره