شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟
نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟
از ازل ایل وتبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته این ایل وتبارم چه کنم؟
من کزین فاصله غارت شده چشم توام
چون به دیدار تو افتد سروکارم چه کنم!
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟!
شادروان استاد سید حسن حسینی که از شعرای عاشق اهل بیت بود معتقد بود که کتاب گنجشک وجبرییل وی شفیع او در آخرت خواهد بود و وصیت کرد که این کتاب را با وی دفن کنند!
او همواره به ایل وتبار عاشق خود مباهات می کرد.وی در سال 1335 متولد ودر سال 1383 (خاموشی مطلق به فریادش رسید) روحش شاد!
بعضی وقت ها بعضی از سوال ها از سوالات امتحان هم سخت ترند!!
چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانیها!!
یک کمی صبر وتامل...خلوص را بی تامل می شه ادامه داد اما صراحت را با توجه به مسائلی که الان مبتلای جامعه هست باید یک کمی تامل کرد.چون باید ببینیم که........
پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: امید وآرزو رحمتی است برای پیروان من،اگر امید نمی بود هیچ باغبانی درختی نمی نشانید...
کیم من؟آرزو گم کرده ای تنها وسرگردان؟! نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی؟!
آموخته ام: دست طبیعت امید های انسان را در هیچ حدود وثغوری محصور نساخته است وآرزوهای بشری هرگز حدی نمی شناسد....
آموخته ام:راه زندگی پر از موانع ومشکلات است،تنها کسی می تواند از این راه پر خطر عبور کند که روحش از امید لبریز باشد ونومیدی در وی نفوذ نکند......
آموخته ام :زیاد زیستن تقریبا آرزوی همه می باشد اما خوب زیستن آرمان یک عده معدود......
آموخته ام متانت ریشه امید است وامید کلید کامیابی......
آموخته ام:ما یوس نباشم زیرا ممکن است آخرین کلیدی که در دست دارم قفل را بگشاید.....
آموخته ام باید امیدوار باشم: به آموخته هایم ،به داشته هایم،به ایمان ویقینم وبه رحمتی که همواره از سوی کائنات برایم سرازیر می شود،من همواره امیدوارم :به چیزهایی که در زنگی همواره در رویاهایم آرزو داشتم اما در بیداری هم جاودانی شدند وثروتی لا یتناهی که به امید وجودشان زندگی می کنم......
یک بار دیگر برگی از خاطرات عمرم را گشوده ام تا شاید روزی که به تمامی بسته می شود جایی برای خداحافظی باقی نمانده باشد....امشب انگیزه ای از مجموعه های مهتابی روزهای آفتابی را مرور می کنم وبراین باورم که زندگی هدیه خداوند است به من، وچگونه زیستنم هدیه ایست که من به خدایم هدیه خواهم داد....وزندگیم موهبتی از اوست حتی اگر قصه های نا گفته ای را برایم داشته باشد که گاه از دانستنشان وحشت زده شوم.....زندگی زیبایی های زیادی دارد که به قطع ویقین سهم ما از داشتن این زیبایی ها رازهای نهانی است که باید کشف کنیم.......وکاش بدانیم2 روز در هفته است که نباید برای آن نگران بود یکی دیروز ودیگری فردا ......تو بهترینی پس بیندیش که چگونه باید زندگی کنی چونان که امروز اولین روز بقیه عمر ماست! که خداوند در آیه 186 سوره بقره آورده است که:وچون بندگانم از دوری ونزدیکی ام پرسش کنند ؟به آنها بگو من به شما نزدیکم.وهرکه مرا بخواند دعای او را اجابت می کنم...................
التماس دعا
اردیبهشت 84 بود...بخشنامه ای آمد که از هر منطقه 5 نفربدون نوبت به سفر حج عمره اعزام می شوند،لذا به قید قرعه از هر مدرسه نام یکی از همکاران را فورا به منطقه اعلام نمایید.(فرصت پاسخ به بخشنامه بسیار کم بود وتا صبح روز بعد باید پاسخ داده می شد!)مثل همیشه پس از بررسی بخشنامه ها ذیل بخشنامه فوق نوشتم:فوری ،فوری...نام یک نفر از همکاران داوطلب با هماهنگی نماینده دبیران به منطقه ارسال شود... معاون مدرسه با دیدن بخشنامه فورا مراجعه نمود وبیان کرد:که بعضی از همکاران حضور ندارند،چه کنیم؟گفتم سریع با همه تماس بگیرید!فورا به همکاران حاضر اعلام شد واز بین داوطلبان ثبت نام به عمل آمد وقرار شد ساعت تفریح بعد اولویت بندی شده ونام یک نفر اعلام شود...جالب بود مسوول ثبت نام سراغ من هم آمد وگفت:اسم شما را هم بنویسم؟گفتم:نه،عزیز جان!وفاتحانه ادامه دادم:خدا می گه:در یمنی پیش منی،پیش منی در یمنی!هنوز وقت مکه رفتن من نرسیده!!!آن روزهمکاران شروع به گرفتن شماره های همکاران کردند اما عجیب بود گویا اکثریت همکاران در منزل نبودند!!بالاخره مجبور شدیم راه دیگری انتخاب کنیم ونام همکاران را از روی دفتر حضور وغیاب نوشته وقرعه کشی کنیم ...قرعه کشی انجام شد وهنگامی که قرار بود که نام فردی که قرعه به نام او افتاده بود اعلام شود نفس ها در سینه حبس شد و،وای که آرامش من از همه بیشتر بود ،چون کاملا بی طرف بودم!نام یکی از همکاران اعلام شد ومن یکباره خشکم زد....غافل از اینکه نام من هم بین نام های نوشته شده از روی دفتر بوده،قرعه فال به نام من دیوانه زدند!!!!!هیچ مقاومتی نکردم وکار را به دست خدا سپردم.....3روز بعد تماس گرفتند که نام شما اولین نامی بوده که در قرعه کشی اعلام شده،خرداد آن سال با عنایت خدا اعزام شدم اما همیشه هوای رفتن دارم ........جالب است سرزمین وحی هیچ آب وعلف ویا جاذبه ای دنیایی ندارد اما انرژی عجیبی در آن نهفته است که نظیر آن را در جایی تجربه نکرده ام ،خوشا به سعادت آنهایی که در این شب زیبا در سرزمین وحی هستند......امشب دل هایتان راهی حرم امن خدا باد!!!!!التماس دعا.....
هست معراج او بر در درگاه دوست......گوهر ارض وسما سجده زیبای اوست......غرق گناهم ولی.....باز هم امید من دست تولای اوست!علامه مجلسی در بحار الانوار گوید:من به خط شیخ بهاء الدین عاملی روایتی بدین عبارت یافتم:....شیخ شمس الدین محمد بن مکی(شهید اول)گفت:نقل میکنم از خط شیخ احمد فراهانی از عنوان بصری که وی پیر مردی فرتوت بود که عمرش 94 سال سپری می گشت...گفت سالیانی به نزد مالک ابن انس رفت وآمد داشتم،چون امام جعفر صادق (ع) به مدینه آمدند دوست داشتم همان طور که از مالک تحصیل علم کرده ام ،از او نیز تحصیل علم نمایم....با اشتیاق فراوان خدمت امام (ع) رسیدم واز ایشان خواستم تا از علمشان روزی من فرماید...حضرت فرمودند:ای ابا عبدالله علم به آموختن نیست ،همانا علم نوری است که در دل کسی که خداوند اراده هدایت او را کرده قرار می گیرد ...پس اگر خواهان علم هستی ابتدا در جانت حقیقت عبودیت را طلب کن وعلم را با عمل کردن به دانشت بخواه واز خدا طلب فهم کن تا خدا به تو بفهماند...گفتم حقیقت عبودیت کدام است ؟فرمودند :3چیز است:1 بنده خدا برای خودش در آنچه خدا به وی سپرده مالکیتی نمی بیند،همه اموال را از آن خدا می بیند ودر جایی که خداوند فرموده اند مصرف می کندو انفاق نمودن برای اوآسان خواهد شد2 بنده خدا برای خودش مصلحت خداوند را می خواهد بنا بر این مصائب ومشکلات دنیا بر وی آسان می شود 3 چون همه نعمت ها را موهبت خدا می داند جایی برای خود نمایی وفخر فروشی نمی یابد....وچون خداوند بنده خود را به این 3 خصلت گرامی دارد برای زیاده اندوزی وفخر فروشی ومباهات به دنبال دنیا نمی رود وبرای به دست آوردن عزت وبزرگی آنچه را در دست مردم است طلب نمی کند وروزگارش را به تباهی از دست نمیدهدو این اولین پله از نردبان تقوی است.......سفارش دیگر امام صادق به عنوان بصری برای رستگاری اینگونه بود:تو را به 9 چیز سفارش می کنم3مورد جهت تمرین تربیت نفس:1مبادا چیزی را بخوری که به آن اشتها نداری که این کار حماقت وابلهی به همراه دارد2غذا مخور مگر آنکه گرسنه شوی3چون خواستی بخوری با نام خداواز حلال بخور ویک سوم شکم را برای غذا،یک سوم برای آب و یک سوم برای تنفس قرار بده!3مورد برای تمرین حلم وبردباری:1اگر کسی گوید اگر سخنی گویی 10برابر میشنوی،تو بگو:اگر 10تا بگویی سخنی نشنوی...2اگر کسی تو را دشنام دهد به او بگو:اگر در مورد آنچه گفته ای راست می گویی،از خدا می خواهم که مرا بیامرزد واگر دروغ می گویی از خدا می خواهم که از تو بگذرد..3اگر کسی تو را تهدید به ناسزاگویی کند،تو او را به خیر خواهی و مراعاتش وعده بده....3مورد برای به دست آوردن علم:1آنچه نمیدانی بپرس2خود رای وخود محور مباش3از فتوا دادن بگریز....مطالعه حدیث عنوان بصری به شگفتم آورد که چگونه است که نام مسلمانی به یدک کشیدن و آنگاه خود رایی واستبداد و آنگاه که کسی با ما مخالف بود باید از طبیعی ترین حقوق خود ساقط شود ومتاسفانه نام این کار نیز به بدعت خیر خواهی برای بهبود امور گذاشته می شود!!!و اینک.....دلم تنگ تنگ است....دلم تنگ تنگ است از غربت بی نهایت....دلم تنگ رنگ صداقت !در این اوج دلتنگی وحس غربت...نمرده است آیا محبت؟؟؟؟....بیا عشق را همره حس بودن نماییم ...بیا اشک ریزیم از غربت بی نهایت....میان دو گلبرگ مریم سپیدی مطلق ببینیم....بیا سبزه را سبز معنا نماییم چون رنگ سبز چمن در بهاران....بیا رنگ خاکستری را سکوت پر از راز ایمان ببینیم.....بیایید هرگز نباشیم دو رنگ ودورو! ودرس یکرنگی را همه از بر بکنیم....