سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی با مردم، نیمی از عقل است. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
برگ خاطره
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» من دشمن است

من تمام عشق را نشانه می رودو شما برایم دعا کنید که هرگز دلم قربانی دنیا نشود....عمر با سرعتی غریب در گذر است و فرصت بسیار کم! باشد هوای دلهامان همواره آفتابی....من دشمن شماره 1 انسانیت است و هرگز مباد بر بالش غرور تکیه کنیم که تکیه گاهی بسیار سست است......من آفت روشناییست،شمع دلهامان همواره روشن باد
 

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » زهرا علی بابایی ( چهارشنبه 87/4/5 :: ساعت 12:25 صبح )
»» روی برزخ 2پرتگاه راه می روم

بعضی وقت ها بعضی از سوال ها از سوالات امتحان هم سخت ترند!!

 

چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانیها!!

 

یک کمی صبر  وتامل...خلوص را بی تامل می شه ادامه داد اما صراحت را با توجه به مسائلی که الان مبتلای جامعه هست باید یک کمی تامل کرد.چون باید ببینیم که........



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » زهرا علی بابایی ( پنج شنبه 87/3/30 :: ساعت 9:53 صبح )
»» اگر می خواهیم پیروز شویم امیدوار باشیم

 

پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: امید وآرزو رحمتی است برای پیروان من،اگر امید نمی بود هیچ باغبانی درختی نمی نشانید...

کیم من؟آرزو گم کرده ای تنها وسرگردان؟!            نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی؟!

 

آموخته ام: دست طبیعت امید های انسان را در هیچ حدود وثغوری محصور نساخته است وآرزوهای بشری هرگز حدی نمی شناسد....

 

آموخته ام:راه زندگی پر از موانع ومشکلات است،تنها کسی می تواند از این راه پر خطر عبور کند که روحش از امید لبریز باشد ونومیدی در وی نفوذ نکند......

آموخته ام :زیاد زیستن تقریبا آرزوی همه می باشد اما خوب زیستن آرمان یک عده معدود......

آموخته ام متانت ریشه امید است وامید کلید کامیابی......

آموخته ام:ما یوس نباشم زیرا ممکن است آخرین کلیدی که در دست دارم قفل را بگشاید.....

آموخته ام باید امیدوار باشم: به آموخته هایم ،به داشته هایم،به ایمان ویقینم وبه رحمتی که همواره از سوی کائنات برایم سرازیر می شود،من همواره امیدوارم    :به چیزهایی که در زنگی همواره در رویاهایم آرزو داشتم اما در بیداری هم جاودانی شدند وثروتی لا یتناهی که به امید وجودشان زندگی می کنم......



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » زهرا علی بابایی ( سه شنبه 87/3/21 :: ساعت 9:47 عصر )
»» مروری بر برگ های زرد وکهنه دفتری که چند ماهی بسته ماند ....

یک بار دیگر برگی از خاطرات عمرم را گشوده ام تا شاید روزی که به تمامی بسته می شود جایی برای خداحافظی باقی نمانده باشد....امشب انگیزه ای از مجموعه های مهتابی روزهای آفتابی را مرور می کنم وبراین باورم که زندگی هدیه خداوند است به من، وچگونه زیستنم هدیه ایست که من به خدایم هدیه خواهم داد....وزندگیم موهبتی از اوست حتی اگر قصه های نا گفته ای را برایم داشته باشد که گاه از دانستنشان وحشت زده شوم.....زندگی زیبایی های زیادی دارد که به قطع ویقین سهم ما از داشتن این زیبایی ها رازهای نهانی است که باید کشف کنیم.......وکاش بدانیم2 روز در هفته است که نباید برای آن نگران بود یکی دیروز ودیگری فردا ......تو بهترینی پس بیندیش که چگونه باید زندگی کنی چونان که امروز اولین روز بقیه عمر ماست!  که خداوند در آیه 186 سوره بقره آورده است که:وچون بندگانم از دوری ونزدیکی ام پرسش کنند ؟به آنها بگو من به شما نزدیکم.وهرکه مرا بخواند دعای او را اجابت می کنم...................

 

التماس دعا



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » زهرا علی بابایی ( یکشنبه 87/3/19 :: ساعت 10:32 عصر )
»» آدرس جدید وبلاگ

WWW.ALIBABAII.PERSIANBLOG.IR



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » زهرا علی بابایی ( سه شنبه 86/5/30 :: ساعت 11:33 صبح )
»» قرعه

اردیبهشت 84 بود...بخشنامه ای آمد که از هر منطقه 5 نفربدون نوبت به سفر حج عمره اعزام می شوند،لذا به قید قرعه از هر مدرسه نام یکی از همکاران را فورا به منطقه اعلام نمایید.(فرصت پاسخ به بخشنامه بسیار کم بود وتا صبح روز بعد باید پاسخ داده می شد!)مثل همیشه پس از بررسی بخشنامه ها ذیل بخشنامه فوق نوشتم:فوری ،فوری...نام یک نفر از همکاران داوطلب با هماهنگی نماینده دبیران به منطقه ارسال شود... معاون مدرسه با دیدن بخشنامه فورا مراجعه نمود وبیان کرد:که بعضی از همکاران حضور ندارند،چه کنیم؟گفتم سریع با همه تماس بگیرید!فورا به همکاران حاضر اعلام شد واز بین داوطلبان ثبت نام به عمل آمد وقرار شد ساعت تفریح بعد اولویت بندی شده ونام یک نفر اعلام شود...جالب بود مسوول ثبت نام سراغ من هم آمد وگفت:اسم شما را هم بنویسم؟گفتم:نه،عزیز جان!وفاتحانه ادامه دادم:خدا می گه:در یمنی پیش منی،پیش منی در یمنی!هنوز وقت مکه رفتن من نرسیده!!!آن روزهمکاران شروع به گرفتن شماره های همکاران کردند اما عجیب بود گویا اکثریت همکاران در منزل نبودند!!بالاخره مجبور شدیم راه دیگری انتخاب کنیم ونام همکاران را از روی دفتر حضور وغیاب نوشته وقرعه کشی کنیم ...قرعه کشی انجام شد وهنگامی که قرار بود که نام فردی که قرعه به نام او افتاده بود اعلام شود نفس ها در سینه حبس شد و،وای که آرامش من از همه بیشتر بود ،چون کاملا بی طرف بودم!نام یکی از همکاران اعلام شد ومن یکباره خشکم زد....غافل از اینکه نام من هم بین نام های نوشته شده از روی دفتر بوده،قرعه فال به نام من دیوانه زدند!!!!!هیچ مقاومتی نکردم وکار را به دست خدا سپردم.....3روز بعد تماس گرفتند که نام شما اولین نامی بوده که در قرعه کشی اعلام شده،خرداد آن سال با عنایت خدا اعزام شدم اما همیشه هوای رفتن دارم ........جالب است سرزمین وحی هیچ آب وعلف ویا جاذبه ای دنیایی ندارد اما انرژی عجیبی در آن نهفته است که نظیر آن را در جایی تجربه نکرده ام ،خوشا به سعادت آنهایی که در این شب زیبا در سرزمین وحی هستند......امشب دل هایتان راهی حرم امن خدا باد!!!!!التماس دعا.....هست معراج او بر در درگاه دوست......گوهر ارض وسما سجده زیبای اوست......غرق گناهم ولی.....باز هم امید من دست تولای اوست!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » زهرا علی بابایی ( شنبه 86/5/20 :: ساعت 12:17 صبح )
»» چقدر به آنچه مدعی آنیم عمل می کنیم؟!

علامه مجلسی در بحار الانوار گوید:من به خط شیخ بهاء الدین عاملی روایتی بدین عبارت یافتم:....شیخ شمس الدین محمد بن مکی(شهید اول)گفت:نقل میکنم از خط شیخ احمد فراهانی از عنوان بصری که وی پیر مردی فرتوت بود که عمرش 94 سال سپری می گشت...گفت سالیانی به نزد مالک ابن انس رفت وآمد داشتم،چون امام جعفر صادق (ع) به مدینه آمدند دوست داشتم همان طور که از مالک تحصیل علم کرده ام ،از او نیز تحصیل علم نمایم....با اشتیاق فراوان خدمت امام (ع) رسیدم واز ایشان خواستم تا از علمشان روزی من فرماید...حضرت فرمودند:ای ابا عبدالله علم به آموختن نیست ،همانا علم نوری است که در دل کسی که خداوند اراده هدایت او را کرده قرار می گیرد ...پس اگر خواهان علم هستی ابتدا در جانت حقیقت عبودیت را طلب کن وعلم را با عمل کردن به دانشت بخواه واز خدا طلب فهم کن تا خدا به تو بفهماند...گفتم حقیقت عبودیت کدام است ؟فرمودند :3چیز است:1 بنده خدا برای خودش در آنچه خدا به وی سپرده مالکیتی نمی بیند،همه اموال را از آن خدا می بیند ودر جایی که خداوند فرموده اند مصرف می کندو انفاق نمودن برای اوآسان خواهد شد2 بنده خدا برای خودش مصلحت خداوند را می خواهد بنا بر این مصائب ومشکلات دنیا بر وی آسان می شود 3 چون همه نعمت ها را موهبت خدا می داند جایی برای خود نمایی وفخر فروشی نمی یابد....وچون خداوند بنده خود را به این 3 خصلت گرامی دارد برای زیاده اندوزی وفخر فروشی ومباهات به دنبال دنیا نمی رود وبرای به دست آوردن عزت وبزرگی آنچه را در دست مردم است طلب نمی کند وروزگارش را به تباهی از دست نمیدهدو این اولین پله از نردبان تقوی است.......سفارش دیگر امام صادق به عنوان بصری برای رستگاری اینگونه بود:تو را به 9 چیز سفارش می کنم3مورد جهت تمرین تربیت نفس:1مبادا چیزی را بخوری که به آن اشتها نداری که این کار حماقت وابلهی به همراه دارد2غذا مخور مگر آنکه گرسنه شوی3چون خواستی بخوری با نام خداواز حلال بخور ویک سوم شکم را برای غذا،یک سوم برای آب و یک سوم برای تنفس قرار بده!3مورد برای تمرین حلم وبردباری:1اگر کسی گوید اگر سخنی گویی 10برابر میشنوی،تو بگو:اگر 10تا بگویی سخنی نشنوی...2اگر کسی تو را دشنام دهد به او بگو:اگر در مورد آنچه گفته ای راست می گویی،از خدا می خواهم که مرا بیامرزد واگر دروغ می گویی از خدا می خواهم که از تو بگذرد..3اگر کسی تو را تهدید به ناسزاگویی کند،تو او را به خیر خواهی و مراعاتش وعده بده....3مورد برای به دست آوردن علم:1آنچه نمیدانی بپرس2خود رای وخود محور مباش3از فتوا دادن بگریز....مطالعه حدیث عنوان بصری به شگفتم آورد که چگونه است که نام مسلمانی به یدک کشیدن و آنگاه خود رایی واستبداد و آنگاه که کسی با ما مخالف بود باید از طبیعی ترین حقوق خود ساقط شود ومتاسفانه نام این کار نیز به بدعت خیر خواهی برای بهبود امور گذاشته می شود!!!و اینک.....دلم تنگ تنگ است....دلم تنگ تنگ است از غربت بی نهایت....دلم تنگ رنگ صداقت !در این اوج دلتنگی وحس غربت...نمرده است آیا محبت؟؟؟؟....بیا عشق را همره حس بودن نماییم ...بیا اشک ریزیم از غربت بی نهایت....میان دو گلبرگ مریم سپیدی مطلق ببینیم....بیا سبزه را سبز معنا نماییم چون رنگ سبز چمن در بهاران....بیا رنگ خاکستری را سکوت پر از راز ایمان ببینیم.....بیایید هرگز نباشیم دو رنگ ودورو! ودرس یکرنگی را همه از بر بکنیم....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » زهرا علی بابایی ( سه شنبه 86/5/16 :: ساعت 11:9 عصر )
»» شناخت 8 (خاله زنک ها)

اینگونه افراد باهوش نیستند وناخوداگاه با توجه نشان دادن به مسائل ریز وحاشیه ای نکات مهم در موقعیت های اجتماعی وکاری را فراموش می کنند...این افراد سرشان به کار وزندگی خودشان نیست وهمواره می خواهند از کار دیگران سر در بیاورند،آنها افراد رقابت طلب وفریبکاری هستند که خلوت دیگران را بر هم می زنندو با پاسخی که می گیرند راضی می شوند لحن اینگونه افرادمعمولا تند،رک وگستاخ است ...گاهی نیزتظاهر به ادب کلامی می کنند وخیلی لفظ قلم حرف می زنند!!این افراد گاهی معمولا سوالات شخصی می پرسند بدون اینکه توجه داشته باشندکه چه چیزی عرف اجتماع است!اینگونه افرادبه راحتی سر اصل مطلب نمی روندوسوء تفاهم ایجاد می کنندوصدمه جبران ناپذیری به روابط می زنند...در صحبت کردن با این افراد مراقب باشید زیرا:به این دلیل که آنها دائما به مسائل فرعی می پردازند در بحث های اصلی ناگهان از مسیر صحبت خارج می شوندوهرگز حقیقت را نمی گویند...آنهابا استفاده از کنایه برای به هم زدن آرامش ارتباط برقرار می کنند،دائما نق می زنند تا از توجه دیگران نسبت به خود مطمئن شوند افراد خاله زنک بیماری نفرین کننده نیز دارندوبه دلیل اینکه می خواهندسخت به نظر برسند وقتی با روش های پیشین کاری از پیش نبرند،شروع به لعن یا نفرین فرد یا افرادی می کنند که از آنها نا راضی اند!!!یادمان باشد این بیماری فقط مختص خانم ها نیست!آقایان نیز به این بیماری مبتلا می شوند!ضمنا نباید فکر کنیم که فقط افراد سطح پایین جامعه به این بیماری مبتلا هستند بلکه این بیماری مهلک در سطوح بالای جامعه نیز ممکن است وجود داشته باشد که در این صورت بسیار زشت تر وزننده تر است...به افراد در گروه های مختلف دقت کنید!!!به امید روزی که توجه به مسائل حاشیه ای افراد را از مسائل اصلی باز ندارد!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » زهرا علی بابایی ( شنبه 86/5/13 :: ساعت 1:48 عصر )
»» این بار خسته ام

،، ازازدحام اینهمه دیوار خسته ام،،....از استتار اینهمه اسرار خسته ام....ازبس تمام تمام روزها را شمرده ام....از اضطراب لحظه دیدار خسته ام....من نا صبور نبودم در خستگی عشق....از اینهمه صبوری بسیار خسته ام....دیگر نمی توانم بیابم کناره را....از اقتصار قلمم انگار خسته ام....گفتی بگو واعتراف کن چگونه ای؟؟....بگذار اعتراف کنم که از اصرار خسته ام....بگذار اعتراف کنم که بسی دوست دارمت!....کافی ست نمی توانم!ازاقرار خسته ام....دیگر نمی توانم بنالم وگریان شوم چرا؟....از اقتدار وغرور به اجبار خسته ام....منکر نمی توان شدن عشق دو باره را!.....منکرنمی شوم ازانکارخسته ام....آتش گرفتم از غم زیبای اندرون....از عشوه های پیا پی دلدار خسته ام....گفته است بیا به سر کوی دلبران....گویی نمی توانم واینبار خسته ام!!

برگ خاطره(آتش) 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » زهرا علی بابایی ( جمعه 86/5/12 :: ساعت 2:12 عصر )
»» پند مشفقانه

دخترم!دل به زر وزیور مبند،وبدان،بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد...انسان باش،پاکدل ویکدل باش،زیرا که گرسنه بودن ،صدقه گرفتن ودر فقر مردن هزار بارقابل تحمل تر از پست وبی عاطفه بودن است

قسمتی از نامه چارلی چاپلین به دخترش جرالدین



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » زهرا علی بابایی ( سه شنبه 86/5/9 :: ساعت 11:21 عصر )
<   <<   6   7   8   9   10      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

دیوار
روستا و اخلاص.............
زلال.........
عشق بازی.........
بزرگترین هدیه تو به دیگران
تربیت تدریجی است
ایا خداوند شر راآفریده است؟
قصه.....
.........
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 3
>> بازدید دیروز: 14
>> مجموع بازدیدها: 84343
» درباره من

برگ خاطره
زهرا علی بابایی
لیسانس ادبیات فارسی از دانشگاه الزهرا و فوق لیسانس رشته برنامه ریزی دانشگاه آزاد 28 سال سابقه تدریس،معاونت ومدیریت دبیرستان های منطقه 17 و2تهران

» پیوندهای روزانه

خطاطی [23]
[آرشیو(1)]

» آرشیو مطالب
انواع انسانها
آتش دل
بایگانی
تبدیل تقویم
بهار 90

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب